سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

داستان یک آغاز

پایان 10 ماهگی

چهارشنبه 26 آذر 1393 سلام اقا سجاد 10 ماهه مبارک باشه عزیزم این روزها شدید درگیر شما هستیم. البته  از بابت این درگیری خوشحالیم. هم من هم بابا حمید ساعات بیداری شما مدام در کنارت هستیم و کلی تلاش میکنیم که تو اوقات خوبی را سپری کنی. البته در کنار ما بابا محمد و مامان فرزانه هم از هیچ تلاشی دریغ نمیکنن. خدا خیرشون بده. گزارشی از عملکرد شما در یک ماه اخیر: مهارت شما در چهار دست و پا رفتن کامل نشده درست جمعه 21 آذر بود که برای اولین بار اندازه 2 قدم چهاردست و پا رفتی و ما را ذوق زده کردی. مهارت ایستادن با تکیه به چیزی در حد خوبیه. شما علاقه شدید به ایستادن داری. خبری از راه رفتن نیست که البته زوده. برای راه رفتن...
26 آذر 1393

رویش اولین مروارید(اولین دندان)

چهارشنبه 5 آذر 1393 پسر گلم امشب شاهد یه اتفاق قشنگ بودیم. موقع شام بود که من انگشت توی دهان شما کردم. فکر کردم چیزی از رو زمین برداشتی و خطر خفگی واسه شما پیدا شده. همین که انگشت توی دهانت کردم ناگهان متوجه یه چیز تیز تو دهان شما شدم. بله اولین مروارید از صدف اومد بیرون. من سریع بابا حمیدا صدا زدم تا اونم ببینه. بابا حمید دستشو شست و انگشت کرد توی دهانت و با لبخندی از سر خوشحالی حرف منو تایید کرد. مبارک باشه پسرم. انشاءا... دندونات به راحتی و خوبی دربیان این روزها سخت مشغول تمرین چهاردست و پا رفتنی. خدا کمکت کنه عزیزم   ...
5 آذر 1393

مهمونی خاله مژگان

پنجشنبه 29 آبان 1393 سلام قشنگ مامان امروز رفتیم خونه خاله مژگان. پسرش امیررضا یک سال و یک ماهش شده بود. راه رفتنش خیلی خوب بود. ما واسه ناهار دعوت شده بودیم . خاله رویا و خاله اعظم هم اونجا بودن. اونجا بر خلاف انتظار من شما خیلی پسر خوبی بودی. اصلا اذیت نکردی. با امیررضا بازی میکردی. اونجا خیلی احساس راحتی میکردی. خیلی هم خوشحال بودی. یک ساعت هم بیشتر نخوابیدی. در کل به من و شما خیلی خوش گذشت. باز هم مهمونی میریم . مشخص شد که اهل رفت و آمدی. قربون پسر اجتماعی خودم برم ...
5 آذر 1393
1